شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

دوتا دختر كوچولو و من بيوقت

بالاخره داره سومين ماه تحول زندگيمونم ميگذره،چه شباى سختى شكر خدا كه گذشت،صداى گريه ها وجيغاى تپلك نازم،تا ساعت پنج و شش بيدار بودناش،تا طلوع خورشيدو ديدناش،يادش بخير نوشته بودم تو همينجا از شب بيدارى شايناى نازم كه تا اذان صبح بيدار ميموند،شادن اومد و نشونم داد كه اذان صبح كه سهله تا طلوع خورشيد و حتى يك ساعت بعدشم بيداره و نميذاره بخوابم،واى خدايا ساعت از چهار صبح كه ميگذشت دوست داشتم سرمو بكوبم به ديوار،بدنم شروع ميكرد به مور مور شدنو كم اوردن،شكر خدا كه گذشت كه اخرين شب شبزنده دارى دخترم فرداى واكسن دوماهگيش بود كه خونه مامان اذر بوديمو تا ده صبح بيدار بود و گريه ميكرد،خداروشكر كه گذشت و بخير گذشت....ولى سخته و البته شيرين وجود دوتا بچه ...
1 شهريور 1394

من و من

بالاخره دو قلبه شدم،حالا ديگه دوتا شدم،يه مادر با دوقلب يكى براى شاينا يكى براى شادن...دو تا دختر ناز و يه مادر،من با دوتا فرشته...دوباره تكرار شد قصه عشق...از اول...كه سرآغازش از بيخوابيها و خستگيام شروع ميشه و تهش ميشه عشق....خيلى خوشحالم از وجودتون دختراى گلم،فرشته هاى من...منه پر از بيوقتى بالاخره بعد از تقريبا يك ماه زايمان تونستم بنويسم از اتفاق قشنگ زندگيمون كه البته يكم چاشنى تند حسادت همراهشه...حسادت دخترك سه سال و ده ماهه من كه أوائل شوكه بود و الان شكر خدا بهتر شده مثل اونروزكه ميخواستيم خواهرشو ببريم براى غرباگرى و يهو تو ماشين زِد زير گريه كه از لباس تنم بدم مياد برين برام لباسا ديگه بخرين ما هم رفتيم تو مغازه و شروع كرديم لباسا...
30 خرداد 1394

فرشته هاى ناز من

بأروم نميشه اول نه ماهگيممو با يه دل قلمبه نشستم بالاى سر شاينامو مينويسم...حالا ديگه بايد از دخترام بنويسم...روزايى كه قراره دخترونه تَر بشن...رنگين تَر.....شادتر..... شايد دوست داشتم كه يه پسر هم داشته باشم،كه به قول اطرافيان جنسم جور باشه،ولى منى كه طعم شيرين دختر رو چشيدم چجورى شاد نباشم از خواهر داشتن دخترهايم؟منى كه هميشه با حسرت به تعريف دوستان از خواهر گوش ميدادم چجورى لبخند نزنم با داشتن دخترهايم....از رنگهاى صورتى دور و برم؟از دامنهاى چين چين دخترهايم؟از جعبه هاى پر از كش و گلسر؟از لاكهاى رنگ و وارنگ؟از حرفهاى در گوشى و خنده هاى يواشكى؟   روزام قراره پرتر شه با دخترام،شاينا و شادن،بزودى اسم وبلاگ هم بايد عوض شه...شاين...
7 ارديبهشت 1394
1