پنج ماهگى پرنسسم و درخشش الماس سفيدش
پنج ماهگيت با صداهاى عجيبى كه از خودت در آوردى شروع شد ههههههههه دهم بهمن اولين سوپتو برات با كلى ذوق درست كردم،عصرش رفتيم آزمايش خون برات بديم داشتم دق ميكردم نميدونى چى كشيدم وقتى دستتو محكم گرفته بودمو ازت خون ميگرفتن،دكتر گفت تالاسمى مينور دارى عسلكم بايد مواظب باشيم تا با مينور ازدواج نكنى . ايشالا نينى دار شدنت خانمم شاينا چرا موقع غذا خوردن دهنتو قفل ميكنى و گريه ميكنى قربونت برم،اعصابمو خرد كردى گذاشتمت رو زمينو رفتم به كارام برسم اومدم ديدم پتو انداختى رو خودتو دارى دستو پا ميزنى داشتم سكته ميكردم فكر كردم خدايى نكرده دارى خفه ميشى يهو پتو رو انداختى كنارو زل زدى به من منم بهت گفتم دالى،كلى ذوق كرديو دوباره پتو رو انداختى رو سرتو ...