شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

دخترک رنگپریده من

1392/8/16 14:40
نویسنده : مامان سمانه
1,339 بازدید
اشتراک گذاری

سردمه خیلی سرده'با این همه لباسای پوشیده شده رادیاتورای داغ شده سردمه نوک انگشتای روی سرم داره میسوزه ولی من سردمه'تو این گرمای پر از سردی معلومه که سردمه ..... چشمام خیره رو کوچولوی خواب رو پاهام رو گودی زیر چشماش رو لبای خشکیدش رو رنگ پریدش  رو فرو رفتگی شکمش...وای چقدر سرده.شوخی نیست چهار شبانه روز سوخته تو تب   چقدر سخت کنترل میشد کلی دارو و شیافتو اهو ناله گریه و بیقراری دختر چهار شب نخوابیدن منو بابایی که شبایی دماسنجو میذاشتیم زیر بغلت نمیتونستیم نگهش داریم چشمامون میرفت دوباره و دوباره  با ترسو دلهره که بازم شنیدن زنگ خطر و یه عالمه  غم و غصه و پاشویه و شیافت و.... که داغ شدی شب نامزدی ارمینو رابعه  که چقدر برنامه ریخته بودم واسش که دو ساعته رفتیمو برگشتیم بیمارستان....خوابم میاد از صبح تا شب خوابت میاد دوتا قدم راه میریو میشینی تو خود شاینای منی!دخترک لاغرو رنگ پریده من'حتا خیار که عاشقش بودی رو لب نمیزنی چه برسه غذا و ابمیوه و شیر!میذارم به حساب مریضیت اینام باشه به حساب نقاهت بعد مریضیت که یک هفتست غذا پر!واسه صبحانت تو سرماو گرما میبردمت پارک با هزار بازیو بدبختی سه چهار لقمه میخوردی .نهارات لب سینک ظرفشویی عصرونه تو حموم شام با صف طولانی عروسکای گرسنت .... بینشو ن همش بغل و بازی دو نفره و یه عالمه لجبازیات که سرمو میخواستم بر دارم از رو تنم و پرتش کنم بیرون از بس سنگین میشد موقع شنیدن اون همه نق و لجبازیات تو دو ساعت خوابیدنتم جمعو جور خونه و فکر شام بابا...حالا تمام وزنی که مردم تا گرفتی پر!تمام حوصله من پر!یذره اعصابمم پر!کل انرژی مامانی پر!چی میشد مینوشتم بالاخره بدغذایی و بد ادایی و بدقلقیهای دخترم پر!کلاتمام بدیهامون پر'حالا سه روزه داغیت رفته که از قبلم بدقلقتر شدی و لجبازتر من مادرم که خسته و افسرده اصلا یک هفتست شورو نشاطو خندهاتم پرزدن!که جونم بسته به خنده هات کوچولوی رنگپریده و لاغر من .قربون اون لپلت که هر شب خیس عرق میشدم تا باد کردو تپلی شد که اونام پر!خداروشکر که سالمی که جونمون با همه این حرفا بسته به جونت که بعضی بچه ها چه خوش ادا و راحت بزرگ میشن که نفهمیدم کار خدارو با دیدن کوچولوهای غمگینو مادرای غمگین ترشون رو تخت بیمارستانا که ارزوشونه درد بچشون بیوقته تو تنشون که فریاد بزنن ای خدا نکن مادرو با فرزند امتحان که کلا وفای این زمونه هم پر... سردمه  با تموم داغی تنم سردمه... پاشو مادر پاشو خندتو بیار برامون پاشو ازم جیازه /جایزه/بخواه... پاشو اشکامو با اون دستای کوچولوت پاک کنو بگو چته مامان جونم. خسته شدم از سرمای  خونمون که همش خوابی و تو بغلم با اخم نشستی  پاشو  بازم بدو تو خونمون خداروشکر که هستی که بمیرم واسه اینهمه کمخونی تنت که بیحالی دخترم که شکر خدا که شنید دعامو که دردت افتاد تو جونم که همه دردات به جونم....شاینای شیرین من

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان نازنین زهرا
17 آبان 92 1:33
وای شاینا ! دخترک خوشگل مامانی . مدام میومدم وبت سر می زدم که مامانی عکسای تولدت رو بذاره زنبور کوچولو . اما اومدم اینجا دلم گرفت. کاش که زود زود خوب بشی و بزرگ بشی و خانم بشی و...



سحر جان حرسی تا هفته اینده خدا بخواد حتما از خجالتت در میام گلم
مریم
17 آبان 92 2:56
سمانه ی عزیزم قلبم درد گرفت با خوندن نوشتت،شاینای عزیزم الهی بمیرم،نمیدونم چی بگم...سلامتیتون آرزوی قلبی منه،از ته قلبم دوستتون دارم و واسه سلامتی جفتتون دعا میکنم هرچند که محتاج دعام


مرسی مریم مهربونم ققربون دل مهربونت
مامان درسا
27 آبان 92 22:40
الهی بمیرم عزیزم اشکمو در آوردی با نوشته هات.ایشالا شاینا جونم زود زود خوب بشه.
مریم مامان رادین
14 آذر 92 17:19
ای خدا چقدر ناراحت شدم ببوسش از طرف من دلم برای هردوتون تنگ شده