شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

بابا

1393/3/8 17:00
نویسنده : مامان سمانه
433 بازدید
اشتراک گذاری
چه روز دلگيريه،چه دلگيره امروز...روز بى تو شدنم،روز تا ابد دلگير شدنم،نميدونم چرا اسمونم سياهه ،دنيا مثل چشمام سياهه،سياه پوشيده قلبم...بعد از گذشت سه سال هنوزم سياه پوشه وجودم.....ميگن بهم ديگه سه سال گذشته بسه غصه بسه غم،چه سه سالى ؟چه گذشتنى؟نميفهمن به اندازه سه سال دلتنگتم؟هر روز از روز قبل بيشتر...تمام مستحباتم به نيت توست....تمام دعاها و صلواتام براى توست....ميبندم چشمامو صورت خندانت تو ذهنم حك شده از اولين روز تولدم صدات تو گوشم ،تو وجودم،تو قلبم نبض شده....حالا سمانه كوچولوت كه بى پدر شده بهش ميگن بسه گريه بسه غم؟نميفهمن چقدر دلم برات تنگ شده؟(هر وقت بى پدر شدى بشين اينجورى گريه كن)...تو كه ميخواستى منو يتيم كنى چرا اخر جملات دلدارى دهندت همش اينو ميگفتى؟ يكى از پيرهنات لابلاى لباسام آويزونه،عينك مطالعت تو كشوى خونه مامانم ،قرأنى كه از روش ميخوندى تو خونه من....صدات تو گوشم...عطرت تو بينيم....اشكاى منم سرگردون....چقدر عاشقتم بابا...چرا هيچ وقت بهت نگفتم؟چرا؟چرا فكر كردم رسم بزرگ شدن سكوتو نگفتن حس قلبيمه؟دخترم ميشناستت بابا،وقتى تو البوم بين چند نفر ميبينتت ميگه بابا خُلسُمه!....واى اگه بودى چه ميكردى براش بابا...چرا انقدر مهربون بودى؟صبورو خنده رو؟ظرف پر از ميوه كنارت بابا،هواى خنك ،جاى گرمو نرم،همصحبتهايى كه دوسشون دارى مثل خواهرو پدر و مادرت كنارت باشن بابا،دلم چقدر براى الله اكبر گفتن نماز صبحت تنگ شده كه سه ساله نماز صبحم قضاست بابا....چرا بابا وقتى به جاهايى ميرم كه قبلا با هم رفتيم نفسم ميگيره؟قلبم تندتند ميزنه و دستام عرق ميكنه؟چرا هنوزم دنبالت ميگردم گاهى؟بابا...باباى خوبم.....باباى مهربونم.....باباى خوش اخلاقم....باباى نازنينم....واى كه صورتم خيسه....كجاست دستاى پاكت تا پاك كنه اشكامو؟كجاست صورت نورانيت تا كم كنه غممو؟شاد باشى بابا،شاد شاد شاد باش تو تولد سه سالگيت بابا........
پسندها (1)

نظرات (0)