اين روزهاى پر از بو
حالم بده،اين روزا خيلى حالم بده،بو مياد،همه چى بو ميده،حتى بوى صابون توى حموم ،توى پذيرايى ولم نميكنه،سرم درد ميكنه،.....اين حالت تهوع اگه نبود!!!بيحوصله و عصبيم،اين روزا خيلى عصبى ام،مثل قبل نميتونم برات وقت بذارم و اين تويى كه برام وقت ميذارى شاينا!!!!تو اين همه عاقل بودى و من نميدونستم؟تويى كه وقتى ميرفتيم بيرون تا دوقدم راه ميومدى غر ميزدى كه خستمو بهانه بغل ميگرفتى،الان پابه پاى من كلى راه مياى و هر وقت خسته ميشى ميگى مامان يذره بشينيم بعد دوباره راه بريم اخه مامانا كه حاملن بچشونو نميتونن بغل كنن!!!!بعد منه هاج و واج ميمونم و دو تا شاخ سبز شده رو سرم......كه اولين بار بعد از فهميدن بارداريم خيلى ميترسيدم باهات برم پارك يا خريد كى هى دوباره بغل بخواى و من شرمنده شمو تو نق بزنى و نهايتش گريه كنى و منم دربست بگيرمو يذره راهو چون راه نمياى با ماشين برگرديم خونه ولى اينا همه توهم من بودو تو خيلى بالاتر از توقع من هستى،،،چه خوب شد برا تو كه نينى اومد تا يكم دست بردارى از لوس بازيو عاقل شى،كه تقصير من بود بيشتر كه هر چى ميخواستى از رو دلسوزى بيجا نه نميگفتمو حالا با نه گفتن من انگار تو عاقلتر شدى؟!!
كه جالبتر اينكه خودت ديگه ميرى دسشويى،ديگه اصلا شلوارت كثيف نميشه،!!!!!
ولى با همه اينا من حالم خيييييلى بده....نزديك صبح كه ميشه ميترسم از بيدار شدن و توالتو بغل كردن،از سوزش شديد گلو و معدم ،از ضعف هميشگيم،از خونه اى كه پر از بوست و كسى نميفهمه!!!!واقعا من موندم چطور ايمان اين بوها رو حس نميكنه!!!!
وتو...با همه عاقل شدنت حوصلت سر ميره و من بيحال مجبور به بازى هاى پر از بو ميشم با تو،بازى با خمير،با پاستل و نقاشى،ارايش بازى،قايم موشك بازى و قايم شدن پشت مبلى كه بوى پارچه ميده!!!!!بوى پارچه واى....كلا اين روزا بو ميده....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی