فرشته هاى ناز من
بأروم نميشه اول نه ماهگيممو با يه دل قلمبه نشستم بالاى سر شاينامو مينويسم...حالا ديگه بايد از دخترام بنويسم...روزايى كه قراره دخترونه تَر بشن...رنگين تَر.....شادتر.....
شايد دوست داشتم كه يه پسر هم داشته باشم،كه به قول اطرافيان جنسم جور باشه،ولى منى كه طعم شيرين دختر رو چشيدم چجورى شاد نباشم از خواهر داشتن دخترهايم؟منى كه هميشه با حسرت به تعريف دوستان از خواهر گوش ميدادم چجورى لبخند نزنم با داشتن دخترهايم....از رنگهاى صورتى دور و برم؟از دامنهاى چين چين دخترهايم؟از جعبه هاى پر از كش و گلسر؟از لاكهاى رنگ و وارنگ؟از حرفهاى در گوشى و خنده هاى يواشكى؟
روزام قراره پرتر شه با دخترام،شاينا و شادن،بزودى اسم وبلاگ هم بايد عوض شه...شاينا و شادن....دختر عاقل و نازم،شايناى به قول خودش خواهر بزرگم...هر روز مياد با شكمم حرف ميزنه:نينى دنيا اومدى عيب نداره به عروسكام دست بزنى اما ديوارو خط خطى نكنيها...اخه من خواهر بزرگم بايد حرفمو گوش بدى...نينى برات ميگم بابا ايمانمون دفتر كوچولو بخره تو اون نقاشى بكشى اما به قيچى دست نزنيا اخه خطرناكه....ترسم كم ميشه وقتى ميبينم منو بابارو با دست و دلبازى با نيني قسمت ميكنه...دختر كوچولوى لوس باباش كه وقتى شب باباش از راه ميرسه تماااام زندگيش ميشه بابا....دختر كوچولويى كه بعضى وقتا حتا حسوديم ميشه به عشق عميق باباش....حالا قراره خواهر دار بشه....خدا كمكمون كنه و دخترم حساس نشه....اين روزاى اخرم بگذره و نفسم يكم باز بشه....واى كه سخته دوران باردارى...اين روزا هم بگذره و تموم بشه،دخترم زودى خواهر بزرگ واقعى شه....خداى من عزيزاى دلمو به خودت ميسپارم...خداى عزيزم نگهدار همه بچه ها باش،تو رو به ماه رجبت قسم هيچ پدر مادرى رو با فرزند امتحان نكن،بالا سرمون باشو شاديمونو تماشا كن،خونه هاى دو نفره رو پر از صداى خنده بچه ها كن...خداى من