ميون اين همه دونه تو شدى شاهدونه من
يك شهريور بابابا ومامان وجى رفتيم بيمارستان مادران يه حس عجيبى داشتم مثل اينكه چشمم بخواد اشكشو تا ابد نگه داره ،نه نه اشك كجا و تو كجا؟؟؟؟
واى مامانى ميترسيدم از دلم كنده شى ميترسيدم ديگه وجودم نباشى ،ميخواستم چرخيدنتو لگداتو و اون سكسكه هاى نازتو تا ابد حس كنم
دوست داشتم زمان از حركت وايسه و عشقم تو دلم بمونه ولى.....رفتم تو اتاق عمل ساعت ١٢بود وقت اذان روز قدر :خدايا ميخوام زنده بمونم براى دخترم خدايا تو رو به حق اين روز عزيزت بذار دخترمو ،پاره تنمو ببينم ،خدايااااااا ....ديگه چيزى نفهميدم
با ناله توام بادرد شديد به هوش اومدم
منو بردن اتاقم بابايى عكستو نشونم داد هيچ حسى نداشتم تا تورو آوردن واى خدايا اين همه معجزه يه جا مگه ميشه ؟؟؟
عزيز دلم،تپش قلبم دوباره عاشقت شدم
وقتى لباى نازتو واسه شير خوردن باز كردى ،واى خداى من اين ديگه چه حسيه؟ده باره عاشقى
عزيزم كوچولوى من،عروسكم ،عشقم
چى بگم،اين چه حسيه؟؟؟؟
وقتى دو ماهه باردار بودم يه بار بابام (خدابيامرز) بهم گفت از اينكه دارى مادر ميشي چه حسى دارى ؟گفتم هنوز نميدونم بذار بياد....
آه پدر كاشكى بودى و جواب سؤالتو ازم ميگرفتى،كاشكى بوديو تو شاديم شريك ميشدى
خدايا فهميدم اين چه حسيه،حس مهر مادرى
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی