اوخ شدن پاى مامان
روز اربعين رفتيم خونه مامان مليح چند روزبود غذا كه نميخوردى شيرم بدبختانه نميخوردى همه گفتن تو ريز موندى،من بيچاره همه وقتمو ميذارم براى تو اون وقت تو نميدونم چرا وزن نميگيرى خوب البته تقريبا با شيرو غذا قهرى
خاله ناهيد به بابا گفت بره شيرخشك ايزوميل بگيره كه بازمنخوردى ٤ساعت بود چيزىنخوردى پيش بابايى نشسته بودمو گريه ميكردم كه يهو جيغ زدم:سوختم،در شير خشك چسبيده بود به پاى بابا وقتى اومد. منو دلدارى بده رفت تو پامو خون پاشيد بيرون بايد بخيه ميزدم عمو محمد بغلمكردوگذاشتم تو ماشين تموم طول راهو براى تو گريه ميكردم اخه تو خيلي غريبى ميكنى
:واى خدا بچم،الان چيكار ميكنه واى چقدر گشنست، خدايايه كارى كن خونم قطع شهبرگردم پيش بچم
دكتر گفت خييييييييلى عميقه وده تا بخيه ميخواد
منم گريه ميكردمو ميگفتم خداياااااااا بچم اصلا درد پام برام مهم نبود تو رو كم داشتممادر تو رو ميخواستم
واى خدايااااااا هيچ مادرى و از بچش جدا نكن
يه قرن برام گذشت تا تموم شدو اومديم خونه اومدم ديدم از گريهكبود شدىبمييييييرم براى مرواريدات مادر
زود با پاى چلاقم بغلت كردمو بوسيدمت بوييدمت و جون گرفتم و بهت شير دادم قربونت برم كه وجودت دردامو محو ميكنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی