شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

اولين غلتيدن شاينا خانوم و آغاز بد غذايى

ساعت٣:٣٠روز ٢١دى وقتى رو تشك تعويضت باز گذاشته بودمت دمر شديو يه غلت كامل زدى هوراااااااااااااااا خيلى دوستت دارم دختر قشنگم راستى چند روزه بد غذا شديو موقع غذا خوردن دهنتو قفل مبكنى .روز١١دى براى اولين بار دهنتو قفل كردى مادررررررر خييييلى بامزه شدى بعدا برات عكسشو ميذارم راستى چند روزه بد شير ميخورى حتما بايد راه برمو برات شعر بخونم تا شير بخورى قربونت برم آخه دخترم نازش زياده!!!!!! روز١٧ام داشتم بهت حريره ميدادم يهو فوووت كردى تو قاشق و ريخت تو چشمت خيلى تعجب كردى منم سريع تميزش كردمو كلى خنديدم خوشمززززززززززززززززززززززززززززززززه مامان
22 دی 1390

واكسن چهار ماهگى و اولين غذا

با بابايى رفتيم مطب دكتر لسانى خيييييلى استرس داشتم موقع تزريق كلى گريه كردى قربون اون اشكات برم داشتم باهات بازى ميكردم آرومشى بابا گفت اول اشكاتو پاك كن .... نميدونم چرا طاقت گريتو ندارم مامانى جاى وأكسنت قرمز شد فدات شم تندتند براتكمپرس گذاشتم تا زود خوب شى فرداش برات فرنى پختم كلى تعجب كردى و با زبونت دادى بيرون ولى بعدش خوشت اومد قربونت بشم روزى دو بار ٣-٤قاشق بهت فرنى و حريره ميدم خيييلى از غذا خوردنت خوشم مياد ميدونم زود غذاتو شروع كردم آخه دكى گفت بايد روزى يك وعده شيرخشك بخورى كه تو خوشت نيومد ولى ريختم. تو فرنيت خوردى خداروشكر ٨دى:از اتاق اومدم بيرون ديدم دمر شدى دارى شصتتو ميخورى واى خوردمت،عاشقتم مامان ازت ممنونم به خاطر اين هم...
9 دی 1390

خداحافظ عزيز

امروز عزيز(مامان بزرگم) فوت كرد هفته پيش تو رو بردم خونشون ديدت كوچولوى من.يادش به خير تو باردارى ميگفت اسمشو بذار مهر انگيز فردا مراسم خاكسپاريشه،آخى هميشه به من ميگفت كاشكى مردن نبود،خدا جون مواظبش باش وقتى رفتيم خونشون همه بودن و كلى بغلت كردن
8 آبان 1390

واكسن دو ماهگى

فرشته من موقع شير خوردن به خودت ميپيچى و مامانى رو چنگ ميزنى امروز بردمت بيمارستان علىاصغر واكسن زدى و دكى گفت به پروتيين گاوى حساسيت دارى من ديگه نبايد لبنيات و شيرينى وژله ...وهر چيزى كه توش شيره بخورم.منم كه عاششششششقققققققق شير..... فداى سرت تو سالم باش مامان از وجود تو جون ميگيره همه هستى من. شب من و بابايى تو پذيرايى خوابيديم تا بتونم راحت بهت برسم هر يك ساعت بيدار شدم بهت شير دادم وهر ٤ساعت استامينوفن،خلاصه تا صبح بالا سرت بيدار بودم،دو شب طول كشيد تا خوب شى عزيزم حالا معنى انشاهاى دوران مدرسمو ميفهمم. مادر چه شبها كه بالا سر من بيدار بودى و از من مراقبت ميكردى.........
1 آبان 1390

خواب شاينا خانوم

خييييلى بامزهاى عسلكم هر وقت ميخوابى پتو ميندازم روت كلى زور ميزنى ودستاى خوشگلتو ميارى بيرون هر وقت تونستم عكسشو برات ميذارم تحت هر شرايطى بايد دستات بيرون باشه حتى وقتى قنداقت ميكنم ممممممممماچ
24 شهريور 1390

شعر مامان براى عشقش

چشم دارم درشته. ابرو دارم پرپشته،لب دارم يه غنچه،صورت دارم گردالو ،مماخ دارم كوچولو واى واى واى چه نازه شاينا خانوم چه نازه يه دل گنده داره،تون قلمبه داره،دستاى مامانو داره،پاى بابارو داره واى واى واى چه نازه شاينا خانوم چه نازه شبا من خواب ندارم ديگه لالا ندارم يا كه من آروغ دارم يا كمكى جيش دارم...... از جلو نظام خبر دار همگى باشيد هوشيار شاينا خانوم بفرما همه رو كردى تو بيدار ههههههههه مامانى اصلا نميذارى شبا بخوابم چشمام به زور باز ميشه خدا كنه زودى خوابت تنظيم شه عسلكم
15 شهريور 1390

ميون اين همه دونه تو شدى شاهدونه من

يك شهريور بابابا ومامان وجى رفتيم بيمارستان مادران يه حس عجيبى داشتم مثل اينكه چشمم بخواد اشكشو تا ابد نگه داره ،نه نه اشك كجا و تو كجا؟؟؟؟ واى مامانى ميترسيدم از دلم كنده شى ميترسيدم ديگه وجودم نباشى ،ميخواستم چرخيدنتو لگداتو و اون سكسكه هاى نازتو تا ابد حس كنم دوست داشتم زمان از حركت وايسه و عشقم تو دلم بمونه ولى.....رفتم تو اتاق عمل ساعت ١٢بود وقت اذان روز قدر :خدايا ميخوام زنده بمونم براى دخترم خدايا تو رو به حق اين روز عزيزت بذار دخترمو ،پاره تنمو ببينم ،خدايااااااا ....ديگه چيزى نفهميدم با ناله توام بادرد شديد به هوش اومدم منو بردن اتاقم بابايى عكستو نشونم داد هيچ حسى نداشتم تا تورو آوردن واى خدايا اين همه معجزه يه جا مگه ميشه ؟؟؟ عزي...
3 شهريور 1390