شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

ميدونى مامان هلاك عشقه پاكته؟

  سلام عروسكم،دختركم،خانومكم،واى واى حالا حسابى گاز گازى شدى،از بس شيرينو خواستنى شدى،وقتى بهت غذا ميدم همش بايد حواستو پرت كنم بلكه چندتا قاشق ناقابل نوش جون كنى،برات كارتون ميذارم و يه عالمه خرت و پرت ميارم جلوتو هى ميگم شاينا اين چيه تو هم اگه خوشت بياد و برات جالب باشه بهش اشاره ميكنى و ميگى اى ژيه!!!!! وقتى نه ماهو بيست روزت بود به آينه خورشيدى اشاره كردى :ژى!!!!! اولين بار اون موقع بود روز دقيقش، ديروز خونمون نينى پارتى بود ،عروسكم حسابى با دوستات بازى كردى و خوش گذروندى،يدونه شيرينى خامه اى هم نوش جون كردى با يدونه فلافل البته از بس دستو دلبازى مبل و فرشم از غذاهايى كه خوردى بينصيب نذاشتى !!!! راستى خيلى قلدر شدى تا عصبانى ميشى ...
23 تير 1391

روزاى بد،نه، خيلى بد

  خاله ريزه،كوچولوى من بلا ازت دور باشه طفل معصوم من،يكشنبه بعد از ظهر وقتى از خواب بيدار شدى تا بغلت كردم دستم سوخت از بس داغ بودى،زنگ زدم بابايى اومدو برديمت دكتر بهت كلى دارو داد ،عزيز كوچولوى من تبت ٤٠ درجه بود،بابايى رفت مغازه و وقت داروت تا استامينوفنو خوردى يه عالمه بالا آورديو كلى دلم سوخت،خيلى ناله ميكردى ،لباس پوشيدمو با دايى حسين رفتيم آژانس گرفتيمو برديمت بيمارستان بهت شيافت استامينوفن زدنو اومديم خونه،اشكم بند نميومد،دلم كباب بود برات دوباره شب حالت بد شدو رفتيم بيمارستانو گفتن بايد بسترى شى،واى داغون شدم،آخه توى كوچولو و سرم؟آخه توى كوچولو و آزمايش خون؟واى مرديم منو بابا،دق كرديم منو بابا....موندم پيشتو ناله هاتو شني...
10 تير 1391

ده ماهه ، غرق غرقم!!!

  نفسكم كوچولوى من،بالاخره دو رقمى شدى؟بابا ديگه خيلى خانوم شدى!ناناز شدى،از قندم شيرين تر شدى،واى وقتى باهام حرف ميزنى با اون صداى قشنگت كلمه هاروووو همين جورى با قاعده شيرين بچگى پشت سر هم رديف ميكنى و به زبون ميارى و بيخيال همه دستور زبانا و فرمولا و نظم اين زمين خاكى برا خودت بازى ميكنى يا با مامان كلاغ پر ميكنى ،وقتى انگشتاى كوچولوتو تا ازت غافل ميشم روى فرش ميكشونى دنبال آشغالا و منو نگران ميكنى،وقتى تا ميرم يكم به كارام برسم ميفهمي و انگشتتو ميكنى تو حلقت و مامانو اذيت ميكنى، وقتى ريشه هاى ميز مبلارو ميكشى و داغون ميكنى،وقتى دستتو ميگيرى به كشوى كابينتا و وايميستى و دل مامانو ميريزى، وقتى تلفنو ميذارى دم گوش كوچولوتو ايو با...
10 تير 1391

يك ساله دلم گرفته

ديروز اومدم دم در خونت هزار بار در زدمو صدات كردم ،چرا خودتو ميزنى به اون راهو نمياى حتى جلو در تو كه خيلى مهمون نواز بودى بابا حالا ديگه مارو هم تحويل نميگيرى؟بيمعرفت شدى با معرفت!! يك ساله كه بيمعرفت شدى،بيوفا شدى،هميشه تا دلم ميگرفت اجازه نميدادى اشكم دربيادو سريع باهام حرف ميزديو دلم باز ميشدو سنگ صبورم بوديو مرهم دل غمديدم بودى.يادته ميخواستم گواهينامه بگيرم چقدر ميترسيدم برونم و تو كمكم كردى؟؟غروبا همه كاراتو ول ميكرديو ميومدى دم دانشگاه دنبالمو تا دم خونه من ميروندمو كيف ميكردى. ميدونى يك ساله كه دست به فرمون ماشين نزدم؟؟؟ميدونى يك ساله وقتى دلم ميگيره سنگ صبور ندارم؟ميدونى يك ساله كه يتيم شدمو پدر ندارم؟؟ميگما جوون نيستم واسه يتيم شدن...
6 خرداد 1391

نه ماه روزمرگى شيرين

كم كم ،لحظه به لحظه دارى رشد ميكنيو بزرگتر و خانوم تر ميشى.....امروز بهم گفتى ماما بالاخره كوچولوس من. درسته هنوز سنت تك رقميه و لب مرز رسيده، ولى تو رقمش يه راز قشنگى پنهونه،نه.....نه ....چقدر به چشم و گوشو زبونم آشناست اين عدد...يه جورايى پر از هيجانه،پر از تازگيو حس قشنگ بودنو زندگى كردنه پر از نفس كشيدنه،پر از يه انتظار كوتاه شيرينه كه دقيقا به من ميگه دارم ميام...... نه ماه پيش بعد از نه ماه انتظار،نه ماه تصور صورت قشنگ نينى كوچولوم،نه ماه تمرين مادر شدن يه دفه سبك شدم و شادتر شدمو مسؤل شدمو شدم يه مامان كوچولو. حالا نه ماه از نه ماهى كه تو وجودم بوده ميگذرهو نه ماهه كه اومدى تو آغوشمو شيرين كردى روزگارمو كه شده پر از يه روزمرگى شيرينو ...
30 ارديبهشت 1391

لوزت مبالك مامانى

كلمه كمه جونم،همه ى عشق دنيا داره قطره قطره از قلبم ميريزه بيرونو كلمه كمه برا زبونم..... هزار بار داد ميزنم من مادرم ،تا همين پارسال كه هنوز تو دلم بودى بازم قدرت درك كلمه مادرو نداشتم ولى حالا....تا پارسال فقط به مامانم ميگفتم روزت مبارك ولى الان يادم باشه بهش بگم خاك كف پات سرمه ى چشام،چقدر قدر نشناس بودم از مادرم، توى كوچولو حالا ديگه به من بزرگ درس مادر بودنو ياد ميدى؟چقدرم تكليف شب زياد ميدى!!!! بعضى روزام بهم أملا ميگى تو كلاس درس مادريو منم چندتا كلمه غلط غلوط مينويسمو تو هم بهم جاش يه عالمه جريمه ميدو منم بعضى شبا تا صبح بيدار ميمونمو با يه عالمه عشق جريمه هامو مينويسمو هر صفحه اى كه تموم ميكنم تو با اون دستاى كوچولوتو نگاه بچگى بهم...
25 ارديبهشت 1391

ميزنم تو گوش خستگى

نميدونم عزيزم خوبم يا نه؟؟؟نميدونم به اندازه كافى مادرم يا نه؟؟؟؟ نميدونم اونقدر بزرگ شدم كه بگم من منم يانه؟؟ يه وقتايى مثل حالا خسته ميشم از آدما!!! از خونم،از خودم،از من،از من بعضى وقتا بيلياقت،از تو......همينه كه نميدونم.....همينه كه داغووووووونم،منى كه تا ديروز ميشستم پشت نيمكت مدرسمونو ميخنديدم به شيطنتاى بچگيمو زل ميزدم به تخت سياه كلاسمونو،بيست ميگرفتمو عزيز ميشدم تو دل معلما و كرى ميخوندم برا كوچيكا و ميخنديدم به رقبا و......منى كه خودمو لوس ميكردم واسه بابا و هوس بستنى نونى ميكردمو ...... منى كه بازى ميكردم تو حياطو آشپزى ميكردم رو اجاق خونه مامانوجى و خودمو شيرين ميكردم واسه مامان...... منى كه پاى تلويزيون پشت پلى استيشن با حسين جن...
12 ارديبهشت 1391

همونى كه هشت ماهش به اين زودى تموم ميشه

اومدم بنويسم باز از نفسم،همونى كه وقتى ميشينه تا دست ميزنى ناناى ميكنه،همونى كه سه ماهه منو گذاشته سركارو يه نقطه سفيد رو لثش مونده و خبرى از دندونش نيست،همونى كه بهش ميگم بگو مامان بگو مااااااامااااااان،ميخنده و ميگه بابا بابا ،همونى كه موقع غذا خوردن اشك مامانشو در مياره و دهنشو قفل ميكنه و ناله ميكنه و سرشو ميچرخونه و ولو ميشه رو زمينو مامانش هر كارى ميكنه سرشو گرم كنه بلكه بتونه چندتا قاشق بهش بده بيفايدست و دل مامانشو پر از غم ميكنه.همونى كه عاششششششقققققققق كنترل و ريشه فرشو،سيم و پارچه و مارك و بند لباسه!!!!همونى كه وقتى خوابه مامان از نگاه كردن به صورت فرشته وارش سير نميشه،همونى كه وقتى شى جديد ميگيره دستش چشماشو ميبنده و شروع ميكنه ب...
31 فروردين 1391

شدم مادر واقعى عروسك چشم سياه بچگى

دوستت دارم نه فكر كنى به خاطر اينكه دوستم داشته باشيا،نه. دوستت دارم نه فكر كنى به خاطر اينكه بعدا حرف گوش كنم بشى،نه جونم.... دوستت دارم چون شبيه عشقى؟نه تو خود عشقى،تو لحظه لحظه عشقى،مثل امروز خونه باباحسين كه اومدم عوضت كنم يهوووووو خيلى يهوووووووووووو ديدم خوابيدى شدى عشق خوابالوى مامان!!!!! واى مثل امشب كه داشتم بأهزار بازيو شكلك بهت غذا ميدادم تا قاشق ششمو خوردى همشو برگردوندى و منو هزار بار با هر سرفه كردنت كوشتيو زنده كردى و مادر كرديوبعدشم تو بغل مامان شدى دوباره عشق خوابالوى مامان..... مثل دو روز پيش كه هر چى پول تو كيفم بودو برات لباساى تابستونى خريدمو تند تند تنت كردمو شدى عروسك چشم سياه بچگيهامو منو بردى تو روياى كودكيو يهووووو خ...
27 فروردين 1391