ده ماهه ، غرق غرقم!!!
نفسكم كوچولوى من،بالاخره دو رقمى شدى؟بابا ديگه خيلى خانوم شدى!ناناز شدى،از قندم شيرين تر شدى،واى وقتى باهام حرف ميزنى با اون صداى قشنگت كلمه هاروووو همين جورى با قاعده شيرين بچگى پشت سر هم رديف ميكنى و به زبون ميارى و بيخيال همه دستور زبانا و فرمولا و نظم اين زمين خاكى برا خودت بازى ميكنى يا با مامان كلاغ پر ميكنى ،وقتى انگشتاى كوچولوتو تا ازت غافل ميشم روى فرش ميكشونى دنبال آشغالا و منو نگران ميكنى،وقتى تا ميرم يكم به كارام برسم ميفهمي و انگشتتو ميكنى تو حلقت و مامانو اذيت ميكنى، وقتى ريشه هاى ميز مبلارو ميكشى و داغون ميكنى،وقتى دستتو ميگيرى به كشوى كابينتا و وايميستى و دل مامانو ميريزى، وقتى تلفنو ميذارى دم گوش كوچولوتو ايو بابا بابا ميكنى، وقتى دستاتو ميگيرم تا مثلا تاتى كنى و تو ميدوى!!! وقتى موقع غذا خوردن منو ميگيريو پا ميشى يا سرتو ميذارى رو پاهامو خودتو لوس ميكنيو بيخيال غذا ميشى!!! وقتى با همه اين كارا منو از عشق پر ميكنى....نميفهمى با قلبم چه ميكنى ، عزيزم ......حالا ديگه ده ماهه شدى؟دختركم،خانومكم،عسلكم،غرق شدم از تو ،ده ماهه پر شدم از تو، آخه بوى بهشت ميدى،نفست عطر عشقى داره هاااااااااا ، آخه عطر كدوم گلو ميزنى به تنت كه اينجورى مستم كرده ؟ روياى به حقيقت پيوسته كودكى من، بدجورى اين همه تنهاييمو پر كردى،بدجورى خودتو تو دلم جا كردى،اصلا دلو از سينه انداختى بيرونو يه ورى لم دادى تو وجودم ، غافلم كردى از دورو بر و اطرافم. با اين همه خستگى خيلى سرحالم مخصوصا همين الان الان كه خوابيدى دمرو تو بغلمو نفست ميخوره به تنم.....غرق غرقم،ده ماهه غرق غرقم ،بگم چى با اين زبونم؟با اين جسم خاكيم؟بگم شكرت قبوله؟بگم خدا ممنونم خدا؟ مستم خدا...بزرگى خدا ....خيلى كوچيكم خدا...مثل هميشه الكنم خدا....من پر از خطا با اين همه ده ماههه مادرم خدا...ببخشش بهم خدا... من مادرو امتحان نكن باهاش خدا...خيلى مخلصمااااااا خدا....تو كه كريمى خدا...ببينم دورمو ميفهمم رحيمى خدا... تو كه بينيازى خدا... اين كودكو ببخش به من خدا...سرمو بگيرم بالا و بگم مال منه؟تا هميشهمال منه؟مواظبشم به خدا خدا...ميدونم پر توقعم...به خدا طاقت قطره اشكشم ندارم...مرسى خدا نبينم مريضيشو ديگه باشه خدا......