شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

بابايى لوزت مبارك

سلام مرد خوبم،سلام بابايى،ب ا ب ا،فكر كنم اولين كلمه اى بود كه با كلى ذوق نوشتمش،اخه تلفظش از نوشتمش راحتتره،مثل شاينا كه اولين كلمه اى بود كه گفت،خيلى راحت،مثل همين الان كه موبايلمو گذاشته دم گوششو ميگه بابا بابا بابا تند تند و پشت سر هم،ولى بابايى خيلى سختى برعكس اسمت،گاهى وقتا مهربونى مثل ديروز كه شدى تموم آرزوم،گاهى وقتام خيلى تلخى....مگه نميدونى آخرين مردمي تو اين كره خاكى؟مگه نميدونى خيلى راحت اولين مرد زندگيمو از دست دادمو تو شدى تك درخت زندگيم؟مگه نميدونى وقتى خستم عادت دارم يه تكيه دادن به درخت زندگيم؟تو كه ريشه هات محكمه با تو ام ها ،عادت كردى بد جاخالى ميدى بعضى وقتا و منم به عشق تكيه دادن چشمامو ميبندمو پرت ميشم يهويى رو زمين و ...
3 مهر 1391

مبارك باشه سيزده ماهه شدنت

نازنين دخترم،قشنگتر از باورم،دقيقا سيزده ماه پيش شب قبل از مامان شدنم،خواب يه دختر كوچولوى چشم سياه نازو ديدم كه نشسته بود لب پشت بومو به من لبخند ميزد،چقدر دوست داشتم بغلش كنم،نوازشش كنم،حالا سيزده ماهه تو آغوشمى،با تو سيزده ماهه تمام روياهام به حقيقت پيوسته،چه زود بزرگ ميشى دختر!!!!لذت ميبرم از با تو بودن اگه چشمامو ببندم رو خاطره هاى تلخ بدغذايى هاتو دو بار مريضى بدت كه منو كشتو زنده كرد.... دو هفته پيش؛ من:شاينا ببعى چى ميگه؟ تو:بعععععع بععععععع من:هاپو چى ميگه؟ تو:بع بع!!!!!!!! هفته پيش؛ من:شاينا هاپو چى ميگه؟ تو:هاپ هاپ. ههههه فقط كافيه تو تلويزيون سگ يا ببعى ببينى تا نيم ساعت صداشونو در ميارى!!! كيف لوازم آرايش منو ميندازى رو مچ دستتو ...
1 مهر 1391

روز زيباى زندگى من

چه هواى خوبى،چه بوى عطرى،چقدر عشق يه جا جمع شدن تو قلبم،چه دختر نازى،آخه چقدر خوشبختى..... امروز روز توست،روزى كه شد يكى از بهترين روزاى زندگيم،روز دختره دختر،چقدر خوبه كه دخترى از جنس خودمى،مثل خودمى،روزاى بچگيم قراره تكرار شه جلوى چشمم با حضور آرامبخش تو....وقتى باهات توپ بازى ميكنم،برات قصه ميخونم،دنبال بازى ميكنيم با هم به بركت راه رفتنت،مامانم ميگه بهم چه زود بزرگ شدى و حالا خودت مادر شدى...تو هم دارى جلوى چشمام بزرگ ميشى،با هم ميريم خريد،دستاى كوچولوتو ميدى به دستمو تأتى تاتى دنبالم مياى،لحظه شمارى ميكنم واسه بزرگ تر شدنت،واسه روزى كه بپرسم ازت صورتى بهم بيشتر مياد يا سبز؟مدل اين مانتو قشنگتره يا اين يكى؟واسه روزايى كه تمام تنم پر شه از...
30 شهريور 1391

يكى،دو تا ،سه تااااااا

پاره تنم،گل دخترم،چه كردى با قلبم؟ اومدم جارو برقى بكشم تو هم همش ميگرفتيشو وايميستادى،حواسم نبود كشيدمش جلو تو كه در حال ناناى بودى يكم تعجب كرديو دويدى دنبالش!!!يكى دو تا سه تااااا،سه تا قدم تند تند برداشتيو افتادى،من و هاجو واج و هزار بار عاشق تر كردى،مستم كردى،بند بند وجودم لرزيدو از اين همه عشق باريد،تموم ابراى آسمونو قرض كردمو كم آوردن اين همه ابر در مقابل چشمام، شيرينتر از عسلم،دخترك خوشگلم تو يك سالو هفت روزگيت اولين قدمتو برداشتى؟تو خود معجزه اى دختر،با تو غرق لذت مادريم دختر،حتا گرسنگيمو فراموش ميكنم من،خوردن داروهامو فراموش ميكنم من،درد لعنتى پاهامو فراموش ميكنم من،اصلا منو فراموش ميكنم،اين جا ديگه من نيست ،اينجا فقط تويى،تو با قد...
12 شهريور 1391

بالاخره يك ساله شدى

نفسم،بالاخره يك ساله شدى،واى كه چه خواستنى شدى،خيلى دوست داشتنى شدى،سه دندونه شدى،البته دو هفته قبل از تولدت سه دندونه شدى،وقتى منو بوس ميكنى،هر وقت كار ميكنم سريع مياى پاهامو ميگيريو وايميسيو بوس ميكنى،اگه بدونى با قلبم چه ميكنى،خيلى سخته نخوردنت.... ياد گرفتى هام ميكنى،تا يه قاشق ميبينى يا وقتى در يخچال بازه بلندو كشيده ميگى هااااااام،ولى وقتى بهت غذا ميدم ميگم هام و ميگى هام سريع روتو برميگردونى!!!خيلى سخته گاز نگرفتنت،تا تلفن زنگ ميخوره سريع گوشيرو برميداريو ميذارى دم گوشتو ميگى ا ا ا (بافتحه) سس سس ( بافتحه) خيلى سخته قورت ندادنت،سعى كردم برات يه تولد خوب بگيرم با يه عالمه عكساى قشنگ ،روز تولدت از روى تخت افتادى روى تردميلو پاى چشمت حسا...
5 شهريور 1391

بازم شكرت!!!!!

يه صخره بزرك پر از پستى و بلندى،پر از شيبهاى تندو سربالايى،يه گوى شيشه اى نحيفو شكننده رو دادى دستمو ميگي برو؟!!من تنها رو انداختى وسط ميدون مينو ميگى برو؟ببين دستام ظريفه ها،شو نه هام نحيفه ها،قدمهام محكمه،يجور امانتى دادى دستم بدجورى بهش دل بستم،با پاهاى برهنه روى اين همه خار راه ميرمو امانتيتو محكم چسبيدم تا نيوفته،فداى سرش پاهام پر از خراشو خونه،گويى كه بهم سپردى داغ شده خدا،دوباره تب كرده خدا،چهار روزه داغه خدا،ميبرمش تو دستام حرفى نيست،اين زمونه شده شغالو ديوارى نديده كوتاه تر از من،چهار چنگولى پريده رو ديوارو دست بردارم نيست،دلم خون شده،بچم بازم مريض شده،بازم تنش داغه،آخه اين عفونت لعنتى چى ميخواد از جون دختر كوچولوى من،اومدم ناليدم دو...
21 مرداد 1391

اصلا من تسليم...

گوش كن مادر ميشنوى؟صداى اذان صبح ماه رمضونه مامانى،بيدار موندى تا الان كاشكى لااقل سحرى ميخوردى يا افطار ميكردى،كل روز رو روزه اى؟شبا نميخوابى چرا؟روز به روز كه به تولدت نزديكتر ميشى ميخواى برام خاطرات نوزاديتو تداعى كنى؟بيخوابيهاى شبانه رو خوب يادمه مامانى ،كوچولوى من...چرا نميخوابى؟ديدى ديشب نشسته خوابيدم؟نفهميدى چقدر خستم؟ يادته دو روز پيش دوباره تب كردى رفتيم دكتر؟بازم پاشويه و بيدار بودن من و ناله ى تو....آخرش بابايى بردت تو سينك ظرفشويى نشستيو كلى اب بازى كردى تا تبت اومد پايين.... بيخوابي رو تحمل ميكنم...خستگى رو تحمل ميكنم به عشق تو دختر،ولى غذا نخوردنت ديوونم ميكنه...همش ظرفاى غذات دست نخورده ميمونه،دلم آتيش ميگيره.....همش چسبيدى به...
14 مرداد 1391

واى كه چى ديدم.....

دارم قطره قطره جمع ميشم تا دريا شم براى ستاره دريايى كوچولوم،براى دختركم همونى كه بازم اشكمو امروز درآورد....يا امام حسين،خداى من چى شده ايمااااااا......منو بابايى خشك شديم براى دو دقيقه مات شديم....خداى من اين شايناى منه؟وسط پذيرايى وايساده و داره ناناى ميكنه؟بغض گرفت منو،با پنجه هاش فشرد قلبمو...واى كه چه شيرينه اين بغض عشق. ازپشت پرده ديدمت،تار ديدمت ولى ديدمت خوش به حالم اولين ايستادنتو ديدم،تمام وجودم چشم شدو ديدم ،همين الان فهميدم از اين همه اشك پاك و پرده ضخيم چشمام فهميدم چقدرخوشبختم،ببين اشكامو ،عزيزم من خوشبختم ،با همه اين اشكام از هزار بار خنديدن خوشبخترم،تو ده ماهو چهار روزگى چهاردستوپا رفتيو تو يازده ماهو چهار روزگى بدون كمك ا...
4 مرداد 1391

منو چه به اين دو تا يك لاغر!!!!!

چجورى دل بكنم از تماشا كردنتو برم به كارام برسم،كوچولوى يازده ماهه من؟دوتا يك لأغر اومدن بغل همديگه نشستنو به من ميگن ما اومديم تو چشمام پروپرو زل زدنو ميگن ما قلدريم!!!!واى اين دو تا يك چه كارا كه نميكنن...دخملى من به پشتوانه ى همين دو تا همش ديوارو مبلا رو ميگيره و وايميسته و بعدشم شوت ميشه رو زمين ...تند تند چهار دستو پا ميدوه از ته اتاق تو اشپزخونه اين وسط يه مامان كوچولو مونده با اين دو تا يكه ناقلاااا....تازه دمبلاى مامانشم ميخواد بلند كنه!!!موقع شيرخوردن يهو ميخنده و ميگه ددددد بعضى وقتام به لوستر اشاره ميكنه و ميگه اى ژيه؟؟؟!!!از خواب بيدار ميشه و ميگه اى ژيه!!!كوچولوى بلاى نازنازى من يازده ماهه شدى؟خيلى بلا شدى،ناقلا شدى.ديگه تو بغلم...
1 مرداد 1391