بازم شكرت!!!!!
يه صخره بزرك پر از پستى و بلندى،پر از شيبهاى تندو سربالايى،يه گوى شيشه اى نحيفو شكننده رو دادى دستمو ميگي برو؟!!من تنها رو انداختى وسط ميدون مينو ميگى برو؟ببين دستام ظريفه ها،شو نه هام نحيفه ها،قدمهام محكمه،يجور امانتى دادى دستم بدجورى بهش دل بستم،با پاهاى برهنه روى اين همه خار راه ميرمو امانتيتو محكم چسبيدم تا نيوفته،فداى سرش پاهام پر از خراشو خونه،گويى كه بهم سپردى داغ شده خدا،دوباره تب كرده خدا،چهار روزه داغه خدا،ميبرمش تو دستام حرفى نيست،اين زمونه شده شغالو ديوارى نديده كوتاه تر از من،چهار چنگولى پريده رو ديوارو دست بردارم نيست،دلم خون شده،بچم بازم مريض شده،بازم تنش داغه،آخه اين عفونت لعنتى چى ميخواد از جون دختر كوچولوى من،اومدم ناليدم دو ماهه لب به غذا نزده،گفتم ميشى درمون دردم،ناشكرى كردم؟آخه بدشو سرم آوردى،به خودت ميگم شكرت،بدترشو سرم نيارى.....باشه دو دستى چسبيدمشااااا،ميشكنم ترك بخوره،آب ميشم داغ بشه،تموم ميشم ناله بشه،گوشم ،چشمم،قلبم،نبضم همشون با هم گرفته،آخه صداى نالشو،اون اشكاى پاكشو.....حيف نيست؟اون ششصدگرمى هم كه از دست داد باشه شكرت،تنش سالم،فداى سرش واسه همون ششصدگرم چه كارا كه نكرده بودم،تنش سلامت
پنج تا حديث كسا نذر شباى قدرمه،يكيشونو نگه داشتم گرو به نيت وساطت خود على كه پناه من يتيمه،تو اين شباى فرشته بارون باشه ادا شه نذرم،بذار با لبخند گوى رو برسونم به مقصد....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی