شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

كوچولوى من چهارده ماهه شده.....

1391/7/30 21:06
نویسنده : مامان سمانه
821 بازدید
اشتراک گذاری
بايد رو باورم كار كنم،بايد باور كنم اين كوچولويى كه اينجورى ميدوه اينور اونور و ميخنده،كه عروسكاى كوچولوشو بغل ميكنه و ميذاره نزديك سينشو سق ميزنه به باور اينكه داره بهشون شير ميده،كه با دقت تموم به لباى مامانش نگاه ميكنه و تكرار ميكنه ماماى آقا گاوه و غرش شير كوچولوشو، كه اين همه با دقت كاراى مامانشو تقليد ميكنه،كه اين همه عاشق توپ بازيه،كه فقط منتظره ببريش دد و بگردونيش ،كه انقدر قشنگ ميرقصه و دست ميزنه همونيه كه تكون خوردناش تو شكمم منو ميخندوندو پر از انتظار ميكرد،همون دختريه كه تا ديدمش پر از لذت مادرانه شدمو تازه فهميدم چقدر زندگى ميتونه شيرينتر از اون مزه تلخى باشه كه زير زبونمون جا خوش كرده ،آخه دختر بلاى ناز من چهارده ماهه شده، يك سالو دو ماهه شده،اومده تو زندگيمو به لطفش دخترك تنها مامان شده،چه عشقيه بهم دادى عسلم؟واى واى ةربون اون اداهاى وقت شير خوردنت،بينى منو ميگيرى ميگى اي ژيه؟بعد بينى خودتو ميگيرى :اى گى؟ چشمك ميزنى،ناز ميكنى،دلمو هزار بار عاشق تر ميكنى،ميگن بهم از شير بگيرش،تموم شدى از بس مكيده شدى،از شير بگيرش اونوقته كه غذا بخوره،......كاشكى غذا خور بودى ..چى ميگن آخه؟!!!خيلى سرخوشن آخه؟مگه ميشه آخه ؟به لذت اين ثانيه ها نفس ميكشم،به بهانه ى شير خوردنت در آغوش ميكشم،اين همه ناز ميكنيو ناز ميكشم،بخور غذاهاتو نفسم،دست از لج بازى بردارو راه بيا با من،ببين مادرتم،خسته ميشم از قاشق به دست دنبالت بودن،واى ديدن ششمين نيش دندونت تماام خستگيهامو از تنم در آورد،وقتى داشتى تو بغلم قهقهه ميزدى ديدمش،چه حالى كردم با ديدنش،نوش جونم ،اين همه عشقو عاشقى،لذت مادرانگى،احساس قشنگ زندگى نوش جونمو جونت،جونم بسته به جونت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

شمیم
1 آبان 91 0:21
سما جون تا حالا باورت نشده!!!!!ولی دور از شوخی خیلی چیزایی رو که ساده از کنارشون میگذرم تو نوشته های تو پیدا میکنم.برو حال کن با حس عاشقیت.خدایا قربونت برم که این طعم شیرینو به ما چشوندی.این نعمتو از بقیه هم دریغ نکن.آمیییین


خوشحالم عزيزم،ممنونم ايشالا همه زنا طعم شيرينو حس كنن
آرزو
1 آبان 91 23:26
سما جون عزیزم چقدر قشنگ و با احساس مینوسی آدم دوست داره بارها بخونتشون امیدوارم به همین زودی ها روزی بیای بنویسی که شاینا گلم داره غذاشو خوب میخوره و هممونو خوشحال کنی اول سلامت باشه و لبش همیشه خندون.
14 ماهگیش هم مبارک باشه.


ممنونم گلم
مریم
1 آبان 91 23:52
ای جان حسینهمیشه از شیرین کاریا و حرف زدنش تعریف میکنه منم که عشق بچه کلی ذوق میکنم...امیدوارم زود زود زودددددددددددد ببینمتون
مریم مامان رادین
4 آبان 91 17:26
راستی که چه حس قشنگیه این عاشقی فدای سرش که غذا نمی خوره شیرینی لحظه لحظه باهاش بودن رو عشقه دلم براش یه ذره شده
عزیزم...
راستی منم دارم رادین رو از شیر می گیرم باورم نمیشه که دیگه شبها شام می خوره ولی بازم شب تا صبح هی منو مک می زنه شیر شبهاشم که قطع کتم شاید یه دل سیر بتونم تا صبح بخوابم وای خدا یعنی میشه؟


قربونت برم مريم جون والا منم از شب تا صبح مكيده ميشوم!!!!!