شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

خيلى رحم كرد بهمون خدا

1391/8/5 17:51
نویسنده : مامان سمانه
865 بازدید
اشتراک گذاری
.......وشما را با مال و جان و فرزندانتان امتحان ميكنيم.هميشه لرزه ميندازه تو تنم اين آيه،قربون اون كرم و مهربونيت،يكم كمتر سخت بگير برام،با مال خيلى كوچيك بودم امتحانمون كردى،بابا مامانمو از اون قصر رويايى كوچولوشون انداختى وسط يه خونه كوچولو با سه تا بچه ولى صداى الله اكبر اذان صبحشون قطع نشد تو خونمون،عمه مهربونم مامان بزرگاى خوبم و پدر عزيزمو ازم گرفتى،پر شدم از دلتنگى و غصه،گفتم شكرت،قربونت بچم به دنيا اومد با رفلاكسو كوليك شديد،با حساسيت به پروتيين گاوى،ويروس گرفت بستريش كردن تو بيمارستان،صداى ضجه هاش موقع گرفتن خونش تو گوشمه،ناله ميكردو شير ميخواست،اشكاى يواشكيمو خوب يادمه،دستام رو به آسمونت محتاج گوشه اى از لطف و كرمت بود هميشه،دوباره عفونت گرفت،بازم دكتر و بيمارستان و دعا و .....با مال و جان و فرزند امتحانم كردى،فداى تو ....با جان فرزند امتحانم نكن كه كم ميارم بدجور...........مثل هميشه غذاشونخورد،با گريه و غصه جمع كردم غذاشو بردم بريزم تو آشغالى،شاينا اومد دنبالم ،ليوان آبش دستش بود،شاينا بده من خطرناكه،گريه كردو گفت نميدم،گفتم باشه دستش تا حواسش پرت شد ازش ميگيرم،تا برگشتم.........يااااااااا فاطمه زهرااااااااااااااااا.....اين شايناى منه وسط هزاران خرده شيشه ولو شده رو زمينو جيغ ميزنه...پاهام پر خون شد تا رسيدم بهت،بلندت كردم،صورتت خونى بود،دستام خونى شد.....لباسات پر از شيشه بود سريع لختت كردم،اشكام اجازه نميداد درست ببينم،يا صاحب زمان ببخشش بهم،غلط كردم غر زدم غذا نميخوره،واسطه شو پيش خدا برام....چرا از دستات خون ميچكه واى مشتتو تا باز كردم ديدم خرده شيشه هارو محكم تو دستت نگه داشتيو ضجه ميزنى،دستاتو خالى كردم،خالى شدم،روح از بدنم پركشيدو منجمد شدم وقتى خونتو ديدم،سرتو ميماليديو اشك ميريختى،هق هق شدم ناله كردى،پر كشيدم مويه كردىعهو،بردمت حموم،شاينا مامان بيا آب بازى كنيم......آبو ديدى يكم آروم شدى تمااااام اسباب بازياتو آوردم تو وانتو با گريه باهات بازى كردم،زير لب آيت الكرسى خوندمو تلفنو برداشتم:الو ايمان يكم زود بياااا من حالم زياد خوب نيست.....بابايى طفلى دو دقيقه اى رسيد،خودمو انداختم تو بغلشو هق هق امونمو بريد،خونمون پر از شيشه بود،خون لپت بند اومد،بهت شير دادمو برات لالايى خوندم،خيلى رحم كرد بهمون خدا، اگه اون شيشه لعنتى يكم بالاتر از لپت بود....واى نه ؛خيلى رحم كردى بهمون خدا،قربون لطفو كرمت خدا،ببخش بهم شاينامو خدا،گفتم بهت سرمو ميگيرم بالا و ميگم مال منه؟خدا خودش نگهدار طفل معصومه منه....
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مریم مامی شازده آرتین
5 آبان 91 15:22
سما جونم ..صدقه بده عزیزم...خیلی ناراحت شدم... ای خدا مهربون مواظب این فرشته کوچولوی ما شاینا خانم باش ....
سولماز
5 آبان 91 17:37
عزییییزم خدارو شکر که به خیر گذشته امیدوارم دیگه از اتفاقا برای شاینا خانوم و هیچ کوجولوی دیگه ای نیفته
مامان آرشين
5 آبان 91 18:08
نوشته هات با احساسن عزيزم مشخص كه از دل مياد چون به دل ميشينه. خدا همه ي بچه هارو واسه مامان بابا هاشون سالم وسلامت نگه داره...
وارش
5 آبان 91 18:54
سما جون خيلي ناراحت شدم. بيچاره شاينا كوچولو. چقد بلا سرش مياد.
آرزو
5 آبان 91 23:03
وای عزیزم نوشته تو که خوندم اشکم دراومد خدا رحم کرده صدقه بده عزیزم تورو خدا مواظب خودتون باشین خواهشن از لوازم پلاستیکی استفاده کن براش عزیزم دلم کباب شد برای جفت تون. امیدوارم این آخریش باشه دیگه هیچوقت هیچوقت اتفاق بد نباشه براتون.
مامان نازنین زهرا
6 آبان 91 1:42
الهی بگردم . آخه یه ذره بچه چیه که ازش خون هم بره . نازنین منم چند وقت پیش دستشو برید . کلی از دستش خون رفت . من مردم و زنده شدم. تمام بدنم می لرزید. خدایا خودت مواظب این فرشته کوچولوهامون باش
ستوده مامان آرام
6 آبان 91 2:17
سما تحمل ندارم دیگه.چند روزه غم مژی و الان هم شاینا خانوم.معدم به سوزش افتاد با خوندن این مطلب بسکه عصبی شدم. باور کن نصفه شبی دلم میخواد فریاد بزنم. واقعاً اگه چیزیش میشد؟؟؟!!!!!!!!!!!
مریم
6 آبان 91 15:57
الهی بمیرم...اشکمو در آوردی....اسه این عزیز دلم باید هر روز صدقه بدی ...یاد بچگی یای خودم افتادم منم بچه که بودم کلی بلا ملا سرم می اومد...مواظب این پلنسس کوچولوی مثل خودت مهربون باش..دوتاتونو می بوسم


والا مريم جون از وقتى بدنيا اومده هر روز صدقه ميديم ،ممنونم گلم
بهناز مامان نازنین
6 آبان 91 17:11
الهی خدا رحم کرد خیلی ناراحت شدم خدا همه فرشته هامونو حفظ کنه
ملی مامان میکاییل
7 آبان 91 21:05
وای خدا ما ها هزار بار می میریم و زنده می شیم تا این بچه ها بزرگ بشن میکی هم چند شب پیش خورد زمین دسته کشو خورد شد تیزی دسته ها پشته پلکش رو بد جور خراش داده بود فکر کن اگه خودش چشمش رو نبسته بود من الان دیگه زنده نبودم
الهی شکرت که با مهربونی حافظشونی


واقعا خداروشكررررر،قربون ميكى برم من ايشالا هميشه سالم باشه گل پسرمون
مامان خورشید
10 آبان 91 1:45
وای بمیرم واسه شایانای نازم سما خیلی خدا رحم کرد عزیزم ایشالله خدا خودش بچه هارو حفظ کنه
شادي
12 آبان 91 13:56
وااااااااااااااااااي ... بند دلم پاره شد دختر تو چي كشيدي ؟! خدااااااااا رو شكر كه بخير گذشته . خدا رو شكر براي سلامتي شايناي عزيزم .
ظریفه
12 آبان 91 21:06
الهی بمیرم چی کشیدی اون لحظه. حتما صدقه بزار و به یه نونوایی بگو هرچندتا میتونی برات نون بده بیرون. خیلی ناراحت شدم خدا برات حفظش کنه عزیزم این فکرارو نکن
Sepi mami parmin
13 آبان 91 2:00
Samaaaaaa baseeee dige
Khoda baseeeeeee dige
Shaynaaaa baseee digeeee

Bemiram barat samaneeeh
Bemiram vase delet chi keshidi
Boghz dare khafam mikone

Manam 2 dafe in etefagh oftade parmin obaz laye shishe ha dar ovordam
ممنونم دوست گلم از همدرديت خيلى تو و بارمينو دوست داريم
Midoonam chi keshidi



Khodayaaa. Ma ro ba bache hamun emtehan nakon ey khoda bebin ma hanuz senemun kame maman shodim
Tahamolemun kame
To bebakhsh na shokri mikonim
Ye kam aramesh bede behemyn khodaya komak kon in fereshte ha ro
Ma ro ham komak kon
Khodaya merci ke shyna junam hichi nashod
Khodaya maman samaneh dige khaste shod
Mishe basssseeee?


ریحانه مامان نیایش
13 آبان 91 21:56
سما جون بعد از چند وقت سر زدم به وبلاگ شاینا وقتی خوندم چه اتفاقی افتاده خیلی ناراحت شدم اشکم در اومد خدا خیلی رحم کرده عزیزم صدقه بده گلم شاینا جون رو ببوس
الهام
20 آذر 91 0:34
نوشته هاتو خوندم موهای تن سیخ شد! عزیزم خدارو شکر که طوریش نشد خدا مواظب همه فرشته کوچولوهامون هست منم مث توام هر وقت دخترم بدغذایی میکنه و من غصه میخورم بعدش یه تلنگری بهم میخوره که یادم میاد ناشکری نکنم