شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

من و اين حس لعنتى

1391/8/17 1:27
نویسنده : مامان سمانه
497 بازدید
اشتراک گذاری
ته يه دالان خيلى طويلو تاريك يه صدايى منو فرياد ميزنه....چشمام بسته ميشه اگه مقاومت كنمو نبندم جلوى چشمانم سياه و تار ميشه،سنگين ميشه سرم،داغو سنگين،ميلرزه تنم،ذوق ذوق ميكنه تمام جونم،قلبم چنانى تو سينم ميتپه انگار ميخواد همين الان از حلقم بزنه بيرون،تمام صداها و صحنه هاى آزاردهنده زندگيم جلوى چشمام رژه ميره،اين حالت تهوع اگه نبود......اين چه حسيه؟اولش با يه خلسه شيرين شروع ميشه و با اينكه از تهش باخبرم ناخواسته فرو ميرم.....يه چيزى مثل جدا شدن روح از تن خستم،سرم گيج ميره سنگينه سنگين،ماهى يكبار و هر بار سه روز متوالى،هر سه شب خوابى ميبينمو تو روز جلوى چشمام رژه ميره،اولين بار يك هفته قبل از فوت پدرم اينطورى شدم،تو خواب مردى با چشمان سرخ و پشت سرش ايمان با چشمانى سرختر جلوى روم ظاهر شدن و من تمام شدم،چند روز بعد ديدن همين صحنه ولى واقعى و با معنا،معناى مزخرف همين دنيا،خدايا بارها صدا ميزنمت،كمكم كن اين حس لعنتى رو از من دور كن، بذار از زندگى و با فرزندو همسر و مادر و برادرانم بودن لذت ببرم،حفظشون كن برام،تو كه عزيزمى نگه دار عزيزانمو برام....نوار قلبى و مغزى گواه سالم بودن جسمم،و انبوه داروهاى أعصاب گواه مريضى روحم،نميخوام وابسته شم به اين داروهاى لعنتى،كمكم كن خدايم،نجاتم بده از اين خلسه ى تاريكو طولانى......
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مريم مامي شازده آرتين
16 آبان 91 23:33
سما جونم با يه مشاور حتما حرف بزن ...مطمئن باش چيزيت نيست عزيزممممم
ستوده مامان آرام
17 آبان 91 0:51
عزیز دلم کاش میتونستم کمکی هرچند ناچیز بهت میکردم، اما متاسفم که دوای دردتو نمیدونم.غصم گرفت از غصت.زود خوب شو سما!


برام دعا كنين ممنونم
ملی مامان میکاییل
17 آبان 91 22:41

چی بگم دوستم !!!
فقط دعا می کنم این حسه بد ازت دور بشه


ممنونم
فرناز
18 آبان 91 17:22
سما جون
غصه ام شد از ناراحتیت
همه بعد از بچه دار شدن افسرده می شن منم خیلی داغونم ... نیست بچه بدغذا داریم بیشتر به ما فشار میاد
سعی کن تو فاز غم و غصه نری ... به خاطر شاینا


خدايى اين بدغذاييشون كه مخمونو ميتركونه،خدا صبرمونو بيشتر كنه
مهساااااا
18 آبان 91 18:34
سما خودت به خودت کمک کن...به چیزای بد فکر نکن.یه بار فکر کن حلشون کن بذار کنار...ببینم فکر نمی کنی این قضیه مربوط به ضعف بدنت باشه؟ ههه اخه من یه بار ضعف کردم و غش کردم و از حال رفتم دقیقا همین حس ها رو داشتم.توی تونل تاریک بودم انکار.
بیشتر به خودت برس عزیزم زود زود خوب میشی.مطمین باش


نميدونم مهسا جون،شايدم درست بگى چون شاينا خيييييييييلى شير ميخوره
rabeeh
22 آبان 91 16:49
elahi ghorboone khaharam besham k narahatisho nabinaaaam eshgham chon behtarin mamane donyayio tamame fekro zekret shode shayna behet feshar miyad yezaram bayad be fekre khodet bashi maman kochooloo


قربونت برم رابى عزيزم،دوستت دارم گلم چشم
مریم
25 آبان 91 20:31
سلام مهربون مرسی قربونت برم. تبریکتو از طرف حسین گرفتم و گفتم از سمانه جونم تشکر کن اما یادش رفت بگه...سمانه جون این حسای لعنتی و ترسناک و از خودت دور کن و به زندگی قشنگی که در کنار خونوادت داری فکر کن...خدا با ماستشاینا رو همین الان همین لحظه که این نظرو می خونی ببوس


حتما عزيزم ممنونم