شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

تولدت مبارك پدر

1392/1/20 12:56
نویسنده : مامان سمانه
1,419 بازدید
اشتراک گذاری
روز تولد آدما كه ميشه هميشه يه حس عجيبى مياد سراغشون ،وقتى بچه اى ميگى آخ جون يك سال بزرگ تر شدم،وقتى نوجونى ميگى ديگه جوون شدم!وقتى جوونى ميگى خوبه يكم ديرتر بگذره جوون بمونم،نميدونم وقتى به ميانسالى ميرسى چى ميگى؟تو چى ميگى بابا؟تو كه قراره شمع پنجاهو يكسالگيتو فوت كنى تو چى ميگى چه حسى دارى؟تو كه تو چهلو نه سالگى گذاشتيو رفتيمون،تو كه نموندى حتا شاينارو ببينى،تو كه نموندى تا براش از نخودى و اون همه اتفاقاى شيرين بچگيش قصه بگى،تو كه نموندى تا شاهد رقصيدنش باشى تو كه نموندى تا شاهد رشد لحظه به لحظش و حتا شاهد مادر شدن سمى خوشگلت بشى چى؟چقدر زود رفتى بابا،تازه داشتم به خودم ميباليدم واسه داشتنت....يادته هوس انگور كردم ؟ساعت سه شب بود،تقريبا همين روزا بود نه؟اومدى با يه كاسه انگور بالا سرم؟از كجا به اين زودى آوردى؟خوب بابام ديگه! يادته دم دانشگاه هر دفه ميومدى دنبالم؟يادته چقدر مهربون بودى؟واى كه چه كردى تو عروسيم....يادته هر وقت دلگير بودمو گريه ميكردم به رسم نوجوونى،ميومدى تو اتاقمو اول دلداريم ميدادى آخرشم ميگفتى هر وقت بى پدر شدى بشين اينجورى اشك بريز...پس چقدر موجه گريه هام....چقدر موجه قطره قطره اشكى كه ميريزم،چقدر موجه غم عميق ته دلم كه نزديك دو ساله جاخوش كرده و نميره،چقدر موجه پنهون كردن اشكم از ديگرون موقع شنيدن(با حس عجيبى با حال غريبى دلم تنگته)چقدر موجه گول زدن خودم كه رفته سفرو برميگرده،كه مياد،كه التماس هرشبم موقع خواب كه بيا تو خوابم كه اگه بياى تو خوابم دلتنگتر ميشم از قبل تو بيدارى كه چقدر آشفته حالم،بابا آشفته حالم،بيا ديگه ،لااقل براى فوت كردن شمع كيكت،براى خوردن ماكارونى دستپخت مامان كه عاشقش بودى كه ماماندرست كرد از همون ماكارونى ها كه ميگفتى به به عاشقشم ولى به رسم خيرات روز تولدت،تو كه هر پنج شنبه خيرات به دست بودى،تو كه هر پنجشنبه بهشت زهرا بودى حالا شدى يه صاحب خونه واسه خودت اونجا؟بيا ديگه بابا بسه...دوريمون بسه،اى بابا پس كو سردى خاك؟لعنت بهت زمونه،لعنت بهت،لااقل سرد كن خدا اين گرماى عميق قلبمو،اين تپشاى قلبمو كه شاهدى،اشكاى روون چشممو ببين،خدا نكنه دلم از چيزى بشكنه كه دوساله بدجورى ميشكنه اصلا يه چينى پر تركه دلم كه هنوز خوشه به گرماى مادرو فرزندو همسرو برادر كه نبينم غم هيچكدومشونو كه چه كم طاقتم من كه خوب اين شكليم كه خيلى دل نازكم من،خداى مهربونم كمكم كن يكم شاد باشمو بمونم كه خسته نشن دوروبرم ازم،خداى مهربونم تولد بابامو مبارك ميكنى براش،شادتر ميكنى تو خونه جديدش بابامو؟مياريش شب تو خوابم كه ببينم شاديشو و شاد شم با شادى پدر كه نبينه هيچ اولادى داغ پدر.... 
پسندها (1)

نظرات (10)

مامان نازنین زهرا
20 فروردین 92 14:51
چقدر موجهه اشکات!!!
بیاد به خوابت الهی بابای مهربونت تا ببینی شادیشو از داشتن یه دختر یکی یدونه با معرفت که حالا خانمی شده واسه خودش و مادری شده برای یه فرشته از فرشته های خدا .
بیاد به خوابت الهی تا آروم کنه دل تنگتو و نوازش کنه گونه های خیستو .
بیاد به خوابت الهی که اینبار دلت بدجور دلتنگ دستای مهربون باباییه که بیاره از اون انگورای بهشتی این بار.
بیاد به خوابت الهی...

سحر سحر سحر
تا حالا از دعاى كسى اينطورى اشك نريخته بودم
ممنونم
مامان علی کوچولو
21 فروردین 92 9:26
سما جون امیدوارم خدا صبرت بده.و دیگه دل مهربونت داغدار نباشه. از خدا میخوام بابای مهربونت هم روحش شاد باشه و با خنده هاش توی خوابات تو دوست گلم رو شاد کنه. خدا رحمت کنه همه ی رفته ها رو.
منیس مامان برسام
21 فروردین 92 12:58
سما جونم بغض داره گلومو فشار میده تولدش مبارک باشه و بدون امروز فرشته ها براش تولد می گیرمپن و مهمونشن دوست دارم و بوس
Nar joon
21 فروردین 92 16:29
سما، واقعا متاسفم خيلي گريه كردم با اين پستت چه غمهايي داري تو دلت مامان كوچولو جالبه همون روز كه اين رو نوشتي من ياد تو افتاده بودم و اينكه يكبار گفته بودي پدر عزيزت رو از دست دادي ايشالا سايه هيچ پدري از سر بچه اش كم نشه الهي آمين
مریم
22 فروردین 92 15:33
اشکمو در آوردی سمانه...خدا رحمتش کنه...می دونم به داشتن بچه های مهربون و دل پاکی مثل شما افتخار میکنه...این شعر سهراب سپهری تقدیم تو که مهربونی درعالم خیال به چشم آمدم پدر کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود موی سیاه او شده بود اندکی سپید گویی سپیده از افق شب دمیده بود یاد آمدم که در دل شبها هزار بار دست نوازشم به سر و رو کشیده بود از خود برون شدم به تماشای روی او کی لذت وصال بدین حد رسیده بود چون محو شد خیال پدر از نظر مرا اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
نورا
22 فروردین 92 22:33
خدارحمتشون کنه عزیزم.امیدوارم هچی فرزندی غم از دست دادن پدرو مادر رو نبینه و هیچ پدرومادریم غم فرزندو. روحشون شاد.
الهام
24 فروردین 92 2:20
با هرکلمه مطلبت اشک ریختم خدا صبربده
ندا مامی پارسا
28 فروردین 92 1:25
ایشالا که خدا بیامرزتشون و به شما هم صبر بده واقعا غم سختیه خیلی گریه کردم ........
مريم مامي شازده آرتين
28 فروردین 92 19:47
سما جونم خدا رحمتش کنه ... ان شااله روحش شاد باشه عزيزم ... مطمئنم افتخار ميکنه به داشتن دختري مثل تو .
ارزو مامان سورنا
23 اردیبهشت 92 16:32
روحش شاد ... عزيزم غم خيلي بزرگ و وصف نشدنيه...چقدر غم تو نوشته هات بود....