بالاخره بيست ماهه شدى
مينويسم باز برات خانمى،از شيرينتر شدن روز به روزت،از حرفاى قشنگت ،كه مثلا همين چند لحظه پيش رفتى دراز كشيدى رو بالشتو گفتى سمانه بخوواااااب!!!بيا اينجااا!!!قربون حرف زدنت قربون تلاش زيبات واسه جمله بستنت،بابايى پاشوووو،مامان بده!!!يا امروز خونه ماماميح(مامان مليح)داشتى دور از چشمم تو آشپزخونه با زهرا كبريت بازى ميكردى يا به قول خودت تفَلُد(تولد)يهو زدى زير گريه كه البته به لطف قلدر بازيت زودى آروم شدى كه خانوم كبريتو انداخته رو شكمت و لباست سوراخ شده و شكم نازتو سوزونده كه همش راه ميريو ميگى:سلا تفلد داغ اوخ(زهرا كبريتو اتيش زد افتاد رو شكممو اوخ سوختم)يا اونروز داشتى با زهرا بازى ميكردى اونم همش سر به سرت ميذاشت يدفه سرش داد زدى:سَلا خَفَ شو)!!!!!اينو از كجا آوردى ديگه؟سختتر ميشه تربيت كردنت روز به روز به خاطر حرفا و كاراى آدمايى كه ميبينى كه يكى ميگه اين حرفو نزن زشته و اون يكى با شنيدنش از دهن كوچولوت ريسه ميره از خنده و تو تشويق ميشى از گفتن دوباره...كه بگم مثلا به پريز برق دست نزن و از اون طرف بذارمت باهاش بازى كنى كه شايد نيم قاشق غذا بخورى، ميترسم كوتاهى كنم بد تو تربيتت ....كوچولوى نازنازى همش اسباب بازياشو مياره ميگه سمانه بيا باسى(بازى)، حالا كه دوتا ده ماه ميگذره از تولدت حالا كه بيست خوشگلو بغل كردى ميشه خودتم هميشه بيست بمونى و بيست بشى تو چشمامون ...آها رلستى اون يكه قلدرو لاغرو يادته بغل ماه تولدت ده ماه خود نمايى كرد حالا ديگه رفته و جاشو داده به يدونه دو مهربونو دوست داشتنى،فهميد قلدرى فايده نداره اينجا ديگه خريدار نداره،پس كوچولوى من كمتر قلدرى كن ،تو كه دخترى يكم بيشتر مهربونى كن ،اون دستاى لطيفت حيف نيست به زدن اينو اون بلند شه،تو كه مهربونى ميكنى باديدن مانى كوچولو ناسى ناسى (نازى)ميكنى،تو كه بيست ماهه شدى چهارتا قدم دارى برسي به دو سالگيت تو كه راه ميرى و ميگى بابايى،دايى ،ماما وجى تَفَلُدمه(تولدمه)تو كه شدى معشوقه عزيز مامانو بابا يكم بيشتر باهام مدارا ميكنى؟ميشه كمتر بدغذايى بكنى؟ميرى پشت مامانو دالى موشه ميكنى؟نازنينم معصومكم،لپ مامانو ناز ميكنى ميگى توپول موپول؟راستى شش تا دندون خوشگل باهم سبز شدن تو خاك نرم لثه هات؟بيقرارى كردى،درد كشيدى سرشون كه دردت به جونم گفته بودم همه ى دردات به جونم.بيست ماهگيت مبارك باشه شيريترينم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی