شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

رسم زمونه

خيلى وقته دستم به نوشتن نميره.... صورت مهربون زن عموت يك لحظه از جلو چشمام نميره،پريساى عزيزمون،پريساى خندون و شادمون....روز جمعه چهارم بهمن خيلى حوصلت سر رفته بود بردمت پارك تا رسيديم خونه،حانيه زنگ زد:سمانه پريسا چى شده؟من مبهوت مونده بودم:يعنى چى حانيه؟...زنگ زدم مغازه بابايى فروشندش گوشى رو بر داشت صداى بابا ميومد:يا حسين...صداى هق هق بابا با فرياد يا حسين قاطى شده بود،چى شده؟هيچى پريسا رو بردن بيمارستان انگارى سكته كرده....ميخواستن به من يدفه نگن....دوباره خاله الناز بيچاره شد معمور خبر دادن....اونم چه خبرى....دستو پام ميلرزيد...ديشب اميرعلى هفت ساله رفته آب بخوره ميبينه مامانش با چشماى باز افتاده كف اشپزخونه هر چى صدا ميزنه جوابى نميشنو...
15 فروردين 1393

زمستون گرم ما

دختر كوچولوي من با رسيدن سرماى زمستون انگارى كلمه سازيش بهتر شده كه دايى موسن حالا ديگه دايى حسين شده،اينا كن گفتنش مثل همه آدما نگاه كن شده،دخترك مامان ميره پيش مانى كوچولو وايميسه ميگه حواسش هستم بهش اساب باسى ميدم(مواظبشم بهش اسباب بازى ميدم)،اينم بگم ديگه مثل قديما با زهرا كوچولو نميسازه و بعد ده دقيقه جيغشونه كه در مياد أعصاب بزرگترها از كاراشون سر مياد...دخترك كوچولوى من ديگه اونقدرام كوچيك نيست ميره خطخطياشو رو ديوار نشونم ميده و ميگه ماماني بِبَشيد ديوارامونو نقاشى كشيدم...تا مامانشو كز كرده و غمگين ميبينه ميگه سمانه عسيسَم نالاحت نباشيها بابا خولسُت رفته پيش خدا بِش ميگم فردا بياد....از همينه كه عاشقشم كه قربون حرف زدنش كه كلمه ميگه ...
12 دی 1392

دخترک رنگپریده من

سردمه خیلی سرده'با این همه لباسای پوشیده شده رادیاتورای داغ شده سردمه نوک انگشتای روی سرم داره میسوزه ولی من سردمه'تو این گرمای پر از سردی معلومه که سردمه ..... چشمام خیره رو کوچولوی خواب رو پاهام رو گودی زیر چشماش رو لبای خشکیدش رو رنگ پریدش  رو فرو رفتگی شکمش...وای چقدر سرده.شوخی نیست چهار شبانه روز سوخته تو تب   چقدر سخت کنترل میشد کلی دارو و شیافتو اهو ناله گریه و بیقراری دختر چهار شب نخوابیدن منو بابایی که شبایی دماسنجو میذاشتیم زیر بغلت نمیتونستیم نگهش داریم چشمامون میرفت دوباره و دوباره  با ترسو دلهره که بازم شنیدن زنگ خطر و یه عالمه  غم و غصه و پاشویه و شیافت و.... که داغ شدی شب نامزدی ارمینو رابعه  که چ...
16 آبان 1392

دو ساله شدنت

میدونی دنیای منی کوچولوی دو ساله'شدی فکرم شدی ذکرم شدی دعای روی سینم'پر احتیاطم'پر از ذکر صلواتم برای تو  همه جونم فدای تو-یه توپ دارم قیقیلیه سوخو سیپیدو ابیه هبا میره نمیدونی تا کجا میره  من توپو نداشتم مشگامو نبشتم بابام عیدی داد توپه قیلقیقلی داد'"قربون شعر خوندنت قربون اون لبای غنچت' " زیر مهتاب قدم میزنم مامان دجی رو اومدم ببینم الان دیره دجی خوابیده نالاحته تورو ندیده بیا پیشش تا خوشال بشه!اینم یه نوع شعر خوندنه از نوع شاینایی قشنگو رویایی که شعر بخونه و برقصه که بگه ٱویلا لیلی دوستت دارم خییلی! که ناز بیاد برامو بکشمش تو بغلم فوت کنم زیر گردنشو یکی بشم با قهقه هاش  این ماه اخری خسابی درگیر مراسم تولدش بودم تا پر از یاد...
8 شهريور 1392

سما و شاینا

چه ستاره قشنگی داره میدرخشه تو خونمون.دنباله دار و زیبا و البته بازیگوشو چشمک زن'مامان سمانه دوسیت دالم خیلی!همینه که شیطنتات خستم نمیکنه.الان که ماهه رمضونه و تو خونه ها فرشته بارونه'قشنگترین فرشته خدا تو خونمونه که ایشالا فرشته بارون شه تمام خونه های بی ستاره'خوشبختی همه دعای شب قدرمونه و اینکه خدا ازمایشمون نکنه با اولاد و والدین  که ایشالا داغی داغ عزیزو هیشکی نکشه تو سینه'ماه دیگه دو سال میگذره از با تو بودنمون که حالا یاد گرفتی میگی اتوبوس میشه باس! لباتو غنچه کنی و بگی صندلی میشه چر و ماهی میشه فیش'بشینی رو پای مامانو بگی از بازیهات با بچه های خونه بازی یا بگی برام که منو ببر پارک واسه بازی'عصبانی که میشم از دستت وقتی مبشه لحظه ه...
12 مرداد 1392

دوتا دوی بانمک

.دوتا دوی خندونو بیخیال دستای همدیگرو گرفتن با شادی میپرن اینور اونور یدونه دخترم به پشتوانه همین دوتاست که این همه بلا شده میره بالای نردبون خونه مامان وجیشو تا اخرین پلش که رفت بالا مامان بیخبرشو صدا میکنه و مامانشم خشک میشه از دیدنش  صلوات میفرسته و سریع بغلش میکنه...دوتا دو اومدن بغل هم واستادن دخترکمم  این دوتا رو زده زیر بغلش انگار که انقدر ناقلاتر شده و یک هفتست خودشو از پوشک گرفته و تصمیم گرفته خونه مامان طفلکشو گه گداری ابیاری کنه...شیطونکم تا تو کارتوناش شخصیت تپل میبینه میگه وای غذا خورده قبی شوده!!!عاشق دایی حسینو موتورشه میگم شاینا بگو حسین میگه مسن!!!میگم بگو ح میگه ح میگم حالا بگو سین میگه موسن!!موهای مامانشو میگیره ...
4 تير 1392

پر عطر صلواته فضاى خونمون

يه نفس عميق،ريه هام پر ميشه از بوى مريم،بوى زعفرون دم كشيده،بوى ارد سرخ شده بوى حلواى دستپخت مامان،يه نگاه به انگشتاى چسبناكم و رنگ سياه خرماى تزيين شده يه نفس عميق،بوى مريمو شله زرد و حلوا....يه نفس عميق تر و سنگين تر شدن سينه ...گفتن و شنيدن:ستايش براى خداست كه آسمانها و زمين را آفريد،...او كسيست كه شمارا از گل آفريد...و اجل حتمى نزد اوست؛خدايا پس صبر بده ،بيشتر آرامش بده....يه نفس خيلى عميق و شكستن نفس تو سينم،ميبندم چشممو،........بوى خاك داغ،درد سرُم هنوز تو دستم،سنگينى دخترم تو شكمم،:بگين دخترش بياد خداحافظى.....طفلك چجورى تحمل كنه؟خيلى بهش وابسته بود؟دوقدم لرزون جلوتر..آخى خيلى جوون بود كه....يك قدم ديگه....واى حالا اينا هيچى طفلى آرزو...
11 خرداد 1392