اصلا من تسليم...
گوش كن مادر ميشنوى؟صداى اذان صبح ماه رمضونه مامانى،بيدار موندى تا الان كاشكى لااقل سحرى ميخوردى يا افطار ميكردى،كل روز رو روزه اى؟شبا نميخوابى چرا؟روز به روز كه به تولدت نزديكتر ميشى ميخواى برام خاطرات نوزاديتو تداعى كنى؟بيخوابيهاى شبانه رو خوب يادمه مامانى ،كوچولوى من...چرا نميخوابى؟ديدى ديشب نشسته خوابيدم؟نفهميدى چقدر خستم؟ يادته دو روز پيش دوباره تب كردى رفتيم دكتر؟بازم پاشويه و بيدار بودن من و ناله ى تو....آخرش بابايى بردت تو سينك ظرفشويى نشستيو كلى اب بازى كردى تا تبت اومد پايين.... بيخوابي رو تحمل ميكنم...خستگى رو تحمل ميكنم به عشق تو دختر،ولى غذا نخوردنت ديوونم ميكنه...همش ظرفاى غذات دست نخورده ميمونه،دلم آتيش ميگيره.....همش چسبيدى به...
نویسنده :
مامان سمانه
16:46