شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

منو چه به اين دو تا يك لاغر!!!!!

چجورى دل بكنم از تماشا كردنتو برم به كارام برسم،كوچولوى يازده ماهه من؟دوتا يك لأغر اومدن بغل همديگه نشستنو به من ميگن ما اومديم تو چشمام پروپرو زل زدنو ميگن ما قلدريم!!!!واى اين دو تا يك چه كارا كه نميكنن...دخملى من به پشتوانه ى همين دو تا همش ديوارو مبلا رو ميگيره و وايميسته و بعدشم شوت ميشه رو زمين ...تند تند چهار دستو پا ميدوه از ته اتاق تو اشپزخونه اين وسط يه مامان كوچولو مونده با اين دو تا يكه ناقلاااا....تازه دمبلاى مامانشم ميخواد بلند كنه!!!موقع شيرخوردن يهو ميخنده و ميگه ددددد بعضى وقتام به لوستر اشاره ميكنه و ميگه اى ژيه؟؟؟!!!از خواب بيدار ميشه و ميگه اى ژيه!!!كوچولوى بلاى نازنازى من يازده ماهه شدى؟خيلى بلا شدى،ناقلا شدى.ديگه تو بغلم...
1 مرداد 1391

ميدونى مامان هلاك عشقه پاكته؟

  سلام عروسكم،دختركم،خانومكم،واى واى حالا حسابى گاز گازى شدى،از بس شيرينو خواستنى شدى،وقتى بهت غذا ميدم همش بايد حواستو پرت كنم بلكه چندتا قاشق ناقابل نوش جون كنى،برات كارتون ميذارم و يه عالمه خرت و پرت ميارم جلوتو هى ميگم شاينا اين چيه تو هم اگه خوشت بياد و برات جالب باشه بهش اشاره ميكنى و ميگى اى ژيه!!!!! وقتى نه ماهو بيست روزت بود به آينه خورشيدى اشاره كردى :ژى!!!!! اولين بار اون موقع بود روز دقيقش، ديروز خونمون نينى پارتى بود ،عروسكم حسابى با دوستات بازى كردى و خوش گذروندى،يدونه شيرينى خامه اى هم نوش جون كردى با يدونه فلافل البته از بس دستو دلبازى مبل و فرشم از غذاهايى كه خوردى بينصيب نذاشتى !!!! راستى خيلى قلدر شدى تا عصبانى ميشى ...
23 تير 1391

روزاى بد،نه، خيلى بد

  خاله ريزه،كوچولوى من بلا ازت دور باشه طفل معصوم من،يكشنبه بعد از ظهر وقتى از خواب بيدار شدى تا بغلت كردم دستم سوخت از بس داغ بودى،زنگ زدم بابايى اومدو برديمت دكتر بهت كلى دارو داد ،عزيز كوچولوى من تبت ٤٠ درجه بود،بابايى رفت مغازه و وقت داروت تا استامينوفنو خوردى يه عالمه بالا آورديو كلى دلم سوخت،خيلى ناله ميكردى ،لباس پوشيدمو با دايى حسين رفتيم آژانس گرفتيمو برديمت بيمارستان بهت شيافت استامينوفن زدنو اومديم خونه،اشكم بند نميومد،دلم كباب بود برات دوباره شب حالت بد شدو رفتيم بيمارستانو گفتن بايد بسترى شى،واى داغون شدم،آخه توى كوچولو و سرم؟آخه توى كوچولو و آزمايش خون؟واى مرديم منو بابا،دق كرديم منو بابا....موندم پيشتو ناله هاتو شني...
10 تير 1391

ده ماهه ، غرق غرقم!!!

  نفسكم كوچولوى من،بالاخره دو رقمى شدى؟بابا ديگه خيلى خانوم شدى!ناناز شدى،از قندم شيرين تر شدى،واى وقتى باهام حرف ميزنى با اون صداى قشنگت كلمه هاروووو همين جورى با قاعده شيرين بچگى پشت سر هم رديف ميكنى و به زبون ميارى و بيخيال همه دستور زبانا و فرمولا و نظم اين زمين خاكى برا خودت بازى ميكنى يا با مامان كلاغ پر ميكنى ،وقتى انگشتاى كوچولوتو تا ازت غافل ميشم روى فرش ميكشونى دنبال آشغالا و منو نگران ميكنى،وقتى تا ميرم يكم به كارام برسم ميفهمي و انگشتتو ميكنى تو حلقت و مامانو اذيت ميكنى، وقتى ريشه هاى ميز مبلارو ميكشى و داغون ميكنى،وقتى دستتو ميگيرى به كشوى كابينتا و وايميستى و دل مامانو ميريزى، وقتى تلفنو ميذارى دم گوش كوچولوتو ايو با...
10 تير 1391

يك ساله دلم گرفته

ديروز اومدم دم در خونت هزار بار در زدمو صدات كردم ،چرا خودتو ميزنى به اون راهو نمياى حتى جلو در تو كه خيلى مهمون نواز بودى بابا حالا ديگه مارو هم تحويل نميگيرى؟بيمعرفت شدى با معرفت!! يك ساله كه بيمعرفت شدى،بيوفا شدى،هميشه تا دلم ميگرفت اجازه نميدادى اشكم دربيادو سريع باهام حرف ميزديو دلم باز ميشدو سنگ صبورم بوديو مرهم دل غمديدم بودى.يادته ميخواستم گواهينامه بگيرم چقدر ميترسيدم برونم و تو كمكم كردى؟؟غروبا همه كاراتو ول ميكرديو ميومدى دم دانشگاه دنبالمو تا دم خونه من ميروندمو كيف ميكردى. ميدونى يك ساله كه دست به فرمون ماشين نزدم؟؟؟ميدونى يك ساله وقتى دلم ميگيره سنگ صبور ندارم؟ميدونى يك ساله كه يتيم شدمو پدر ندارم؟؟ميگما جوون نيستم واسه يتيم شدن...
6 خرداد 1391

نه ماه روزمرگى شيرين

كم كم ،لحظه به لحظه دارى رشد ميكنيو بزرگتر و خانوم تر ميشى.....امروز بهم گفتى ماما بالاخره كوچولوس من. درسته هنوز سنت تك رقميه و لب مرز رسيده، ولى تو رقمش يه راز قشنگى پنهونه،نه.....نه ....چقدر به چشم و گوشو زبونم آشناست اين عدد...يه جورايى پر از هيجانه،پر از تازگيو حس قشنگ بودنو زندگى كردنه پر از نفس كشيدنه،پر از يه انتظار كوتاه شيرينه كه دقيقا به من ميگه دارم ميام...... نه ماه پيش بعد از نه ماه انتظار،نه ماه تصور صورت قشنگ نينى كوچولوم،نه ماه تمرين مادر شدن يه دفه سبك شدم و شادتر شدمو مسؤل شدمو شدم يه مامان كوچولو. حالا نه ماه از نه ماهى كه تو وجودم بوده ميگذرهو نه ماهه كه اومدى تو آغوشمو شيرين كردى روزگارمو كه شده پر از يه روزمرگى شيرينو ...
30 ارديبهشت 1391

لوزت مبالك مامانى

كلمه كمه جونم،همه ى عشق دنيا داره قطره قطره از قلبم ميريزه بيرونو كلمه كمه برا زبونم..... هزار بار داد ميزنم من مادرم ،تا همين پارسال كه هنوز تو دلم بودى بازم قدرت درك كلمه مادرو نداشتم ولى حالا....تا پارسال فقط به مامانم ميگفتم روزت مبارك ولى الان يادم باشه بهش بگم خاك كف پات سرمه ى چشام،چقدر قدر نشناس بودم از مادرم، توى كوچولو حالا ديگه به من بزرگ درس مادر بودنو ياد ميدى؟چقدرم تكليف شب زياد ميدى!!!! بعضى روزام بهم أملا ميگى تو كلاس درس مادريو منم چندتا كلمه غلط غلوط مينويسمو تو هم بهم جاش يه عالمه جريمه ميدو منم بعضى شبا تا صبح بيدار ميمونمو با يه عالمه عشق جريمه هامو مينويسمو هر صفحه اى كه تموم ميكنم تو با اون دستاى كوچولوتو نگاه بچگى بهم...
25 ارديبهشت 1391